نخستین سفر محمد به شام و داستان بحیرا
به نقل از nabie-amin.MihanBlog.Com
عموم مورخین و اهل حدیث از دانشمندان شیعه و اهل سنتبا اندک اختلافى داستان سفر محمد(ص)را به شام در معیتعمویش ابو طالب و بر خورد آنحضرت را با«بحیرا»نقلکردهاند،مانند شیخ صدوق(ره)در اکمال الدین و ابن شهر آشوبدر مناقب و ابن هشام در سیره و طبرى و یعقوبى و ابن سعد نیز درکتابهاى خود آنرا نقل کردهاند و نویسندگان معاصر نیز عمومابدون نقد و ایرادى آنرا ترجمه و نقل کردهاند (1) و بلکه برخى ازآنها در برابر برداشتهاى غلطى که دشمنان اسلام از این داستانکرده،و خواستهاند از این راه تهمتهائى به اسلام و رهبر بزرگوارآن بزنند از آن دفاع کرده و در صدد پاسخگوئى دشمنان بر آمدهو بدین ترتیب اصل داستان را پذیرفته و چنان است که در صحتآن تردید نداشتهاند (2) .ولى در برابر اینان برخى از نویسندگان و ناقلان این داستان،در صحت آن تردید کرده و راویان یا راوىآنرا دروغگو و جعال خوانده و بلکه برخى آنرا ساخته و پرداختهدشمنان اسلام دانستهاند،و برخى نیز قسمتهائى از آنرا مردود ومجعول دانسته ولى اصل آنرا بنوعى پذیرفتهاند،و ما در آغاز اصلداستان را به تفصیلى که ابن هشام در سیره از ابن اسحاق روایتکرده با مختصر اختلافى که از دیگران ضمیمه آن کردهایم ازروى کتاب زندگانى پیامبر اسلام خود براى شما نقل مىکنیم وسپس گفتار نویسندگان و ناقدان و یا منکران را مىآوریم.
اصل داستان
بنابر نقل مشهور نه سال و به قولى دوازده سال از عمر رسولخدا(ص)گذشته بود (3) که ابو طالب به همانگونه که گفتیممانند سایر مردم قریش-عازم سفر شام شد،تا با مال التجارهمختصرى که داشت تجارت کند و از اینراه کمکى به مخارجسنگین خود بنماید.
قرشیان هر ساله دو بار سفر تجارتى داشتند یکى به«یمن»در زمستان و دیگرى به«شام»در تابستان«رحلة الشتاءو الصیف».
مقصد در این سفر شهر بصرى بود که در آنزمان یکى ازشهرهاى بزرگ شام و از مهمترین مراکز تجارتى آن عصر بشمارمیرفت.
در نزدیکى شهر بصرى صومعه و کلیسائى وجود داشت ومردى دیر نشین و ترسائى گوشه گیر بنام«بحیرا»در آن کلیسازندگى میکرد،و مسیحیان معتقد بودند که کتابها و هم چنینعلومى که در نزد دانشمندان گذشته آنان بوده ستبدست وسینه بسینه به بحیرا منتقل گشته است.
و برخى گفتهاند:صومعه«بصرى»-که تا شهر 6 میل فاصلهداشت مانند صومعههاى عادى و معمولى دیگر نبود بلکهمخصوص بسکونت آن دانشمند و عالمى از نصارى بود که علم ودانشش از دیگران فزونتر و در مراحل سیر و سلوک از همگان برترباشد،و«بحیرا»داراى چنین اوصافى بود.
هنگامى که ابو طالب تصمیم به این سفر گرفتبفکر یتیمبرادر افتاد و با علاقه فراوانى که باو داشت نمیدانست آیا او را درمکه بگذارد یا همراه خود بشام ببرد.
وقتى هواى گرم تابستان بیابان حجاز و سختى مسافرت باشتر را در کوه و بیابان بنظر میآورد ترجیح میداد محمد را-کهکودکى بیش نبود و با این گونه ناملایمات روبرو نشده بود-درمکه بگذارد و از رنجسفر او را معاف دارد،ولى از آنطرف با آنعلاقه شدید و توجه خاصى که در حفاظت و نگهدارى او داشتنمىتوانستخود را حاضر کند که او را در مکه بگذارد و خیالشدر اینباره آسوده نبود،و تا آن ساعتى که میخواستحرکت کندهمچنان در حال تردید بود.
هنگامى که کاروان قریش خواستحرکت کند ناگهانابو طالب فرزند برادر را مشاهده کرد که با چهرهاى افسرده به عمونگاه مىکند و چون خواستبا او خدا حافظى کند چند جملهگفت که ابو طالب تصمیم گرفت محمد را همراه خود ببرد.
رسولخدا-صلى الله علیه و آله-با همان قیافه معصوم وجذاب رو بعمو کرده و همچنان که مهار شتر را گرفته بود آهستهگفت:عمو جان!مرا که کودکى یتیم هستم و پدر و مادرىندارم به که مىسپارى؟
همین چند جمله کافى بود که ابو طالب را از تردید بیرونآورد و تصمیم به بردن آن بزرگوار بگیرد،و از اینرو بلا درنگبهمراهان خود گفت: بخدا سوگند او را با خود مىبرم و هیچگاه از او جدا نخواهمشد.
کاروان قریش حرکت کرد اما مقدارى راه که رفتند متوجهشدند که این سفر مانند سفرهاى قبلى نیست و احساس راحتى وآرامش بیشترى مىکنند آفتاب آن سوزشى را که در سفرهاى قبلداشت ندارد و از گرما بدان مقدارى که سابقا ناراحت مىشدنداحساس ناراحتى نمىکنند.این اوضاع براى همه مردم کاروانتعجب آور بود تا جائى که یکى از آنها چند بار گفت:
این سفر چه سفر مبارکى است.
ولى شاید کمتر کسى بود که بداند اینها همه از برکت همانکودک دوازده ساله است که در این سفر همراه کاروان آمدهبود.
بالاتر از همه کم کم متوجه شدند که روزها لکه ابرى پیوستهبالاى سر کاروان در حرکت است و براى آنها در آفتاب گرمسایه مىافکند،و این مطلب وقتى براى آنها بخوبى واضح شدکه به صومعه و دیر«بحیرا»نزدیک شدند.
خود بحیرا وقتى از دور گرد و غبار کاروانیان را دید به لبدریچهاى که از صومعه به بیرون باز شده بود آمد و چشمبکاروانیان دوخته بود و گاهى نیز سر بسوى آسمان مىکشید و گویا همان لکه ابر را جستجو میکرد که بر سر کاروانیان سایهمىافکند.
و هیچ بعید نیست که روى صفاى باطنى که پیدا کرده بود واخبارى که از گذشتگان بدو رسیده بود منتظر دیدن چنین منظره وچشم براه آمدن آن قافله بود،و جریانات بعدى این احتمال راتایید میکند،زیرا مورخین مانند ابن هشام و دیگران مىنویسند:
کاروان قریش هر ساله از کنار صومعه بحیرا عبور میکرد وگاهى در آنجا منزل میکردند و تا آن سفر هیچگاه بحیرا با آنانسخنى نگفته بود،اما این بار همینکه کاروان در نزدیکى صومعهمنزل کردند غذاى زیادى تهیه کرد و کسى را بنزد ایشان فرستادکه من غذاى زیادى تهیه کردهام و دوست دارم امروز تمامىشما از کوچک و بزرگ و بنده و آزاد،هر که در کاروان استبرسر سفره من حاضر شوید.
بحیرا از بالاى صومعه خود بخوبى آن لکه ابر را دیده بود کهبالاى سر کاروان میآید و همچنان پیش آمد تا بر سر درختى کهکاروانیان زیر آن درخت منزل کردند ایستاد.
ابن هشام از ابن اسحاق نقل کرده که:خود بحیرا پس ازدیدن اینمنظره از صومعه بزیر آمد و از کاروان قریش دعوت کردتا براى صرف غذا بصومعه او بروند،یکى از کاروانیان بدو گفت:اى بحیرا بخدا سوگند مثل اینکه این بار براى تو ماجراىتازهاى رخ داده زیرا چندین بار تاکنون ما از اینجا عبور کردهایم وهیچگاه مانند امروز بفکر پذیرائى ما نیفتادى؟
بحیرا گویا نمىخواست راز خود را به این زودى فاش کنداز اینرو در جواب او گفت:
راست است،اما مگر نه این است که شما میهمان و وارد برمن هستید،من دوست داشتم این بار نسبتبشما اکرامى کردهباشم و بهمین جهت غذائى آماده کرده و دوست دارم همگىشما از آن بخورید.
قرشیان بسوى صومعه حرکت کردند،اما محمد-صلى اللهعلیه و آله-را بخاطر آنکه کودکى بود و یا بملاحظات دیگرىهمراه نبردند،و بعید هم نیست که خود آنحضرت که بیشتر مایلبود در تنهائى بسر برد و به اوضاع و احوال اجتماعى که در آنبسر مىبرد اندیشه کند از آنها خواست تا او را نزد مال التجارهبگذارند و بروند،وگرنه معلوم نیست ابو طالب به این سادگىحاضر شده باشد تا او را تنها بگذارد و برود.
هر چه بود که بحیرا در قیافه یکایک واردین نگاه کرد واوصافى را که از پیامبر اسلام شنیده و یا در کتابها خوانده بود درچهره آنها ندید،از اینرو با تعجب پرسید: کسى از شما بجاى نمانده؟
یکى از کاروانیان پاسخ داد:بجز کودکى نورس که از نظرسن کوچکترین افراد کاروان بود کسى نمانده!
بحیرا گفت:او را هم بیاورید و از این پس چنین کارىنکنید!
مردى از قریش گفت:به لات و عزى سوگند براى ماسرافکندگى نیست که فرزند عبد الله بن عبد المطلب میان ماباشد! این سخن را گفته و برخاست و از صومعه بزیر آمد و محمد-صلى الله علیه و آله-را با خود بصومعه برد و در کنار خویشنشانید.
بحیرا با دقتبچهره آنحضرت خیره شد و یک یک اعضاءبدن آنحضرت را که در کتابها اوصاف آنها را خوانده بود از زیرنظر گذرانید.
قرشیان مشغول صرف غذا شدند ولى بحیرا تمام حرکات ورفتار محمد-صلى الله علیه و آله-را دقیقا زیر نظر گرفته و چشماز آنحضرت بر نمیدارد،و یکسره محو تماشاى او شده.
میهمانان سیر شدند و سفره غذا بر چیده شد در اینموقع بحیراپیش یتیم عبد الله آمد و بدو گفت:اى پسر تو را به لات و عزىسوگند میدهم که آنچه از تو مىپرسم پاسخ مرا بدهى؟
-و البته بحیرا از سوگند به لات و عزى منظورى نداشت جزآنکه دیده بود کاروانیان بدان قسم میخورند.
اما همینکه آنبزرگوار نام لات و عزى را شنید فرمود:مرا بهلات و عزى سوگند مده که چیزى در نظر من مبغوضتر از این دونیست.
بحیرا گفت:پس تو را بخدا سوگند میدهم سؤالات مرا پاسخدهى!
حضرت فرمود:هر چه میخواهى بپرس!
بحیرا شروع کرد از حالات و زندگانى خصوصى و حتىخواب و بیدارى آنحضرت سؤالاتى کرد و حضرت جواب میداد، بحیرا پاسخهائى را که مىشنید با آنچه در کتابها در باره پیغمبراسلام دیده و خوانده بود تطبیق میکرد و مطابق میدید، آنگاه میاندیدگان آنحضرت را با دقت نگاه کرد،سپس برخاسته و میانشانههاى آنحضرت را تماشا کرد و مهر نبوت را دید و بى اختیارآنجا را بوسه زد.
قرشیان که تدریجا متوجه کارهاى بحیرا شده بودند بیکدیگرگفتند:محمد نزد این راهب مقام و منزلتى دارد،از آنسو ابو طالبنگران کارهاى بحیرا شد و ترسید مبادا دیر نشین سوء قصدىنسبتبه برادر زادهاش داشته باشد که ناگاه بحیرا را دید نزد وى آمده پرسید:
این پسر با شما چه نسبتى دارد؟
ابو طالب-فرزند من است!
بحیرا-او فرزند تو نیست،و نباید پدرش زنده باشد!
ابو طالب-او فرزند برادر من است.
بحیرا-پدرش چه شد؟
ابو طالب-هنگامى که مادرش بدو حامله بود وى از دنیارفت.
بحیرا-مادرش کجاست؟
ابو طالب-مادرش نیز چند سالى است مرده!
بحیرا-راست گفتى.اکنون بشنو تا چه میگویم:
او را بشهر و دیار خود بازگردان و از یهودیان محافظتش کن ومواظب باش تا آنها او را نشناسند که بخدا سوگند اگر آنچه مندر مورد این جوان میدانم آنها بدان آگاه شوند نابودش مىکنند.
و سپس ادامه داده گفت:
اى ابو طالب بدان که کار این برادر زادهات بزرگ و عظیمخواهد گشت و بنابر این هر چه زودتر او را بشهر خود باز گردان.
و در پایان سخنانش گفت:
من آنچه لازم بود بتو گفتم و مواظب بودم این نصیحت را بتو بنمایم.
سخنان بحیرا تمام شد و ابو طالب در صدد بر آمد تا هر چهزودتر به مکه باز گردد و از اینرو کار تجارت را بزودى انجام دادو به مکه بازگشت و حتى برخى گفتهاند:از همانجا محمد(ص)
را با بعضى از غلامان خود به مکه فرستاد و خود به دنبال تجارترفت.
و در پارهاى از تواریخ آمده که وقتى سخنان بحیرا تمام شدابو طالب بدو گفت:اگر مطلب اینطور باشد که تو مىگوئى او درپناه خدا است و خداوند او را محافظتخواهد کرد.و در روایتىکه طبرى و برخى دیگر در این باره از ابو موسى اشعرى نقل کردهبدنبال داستان بحیرا آمده است که بحیرا هم چنان ابو طالب راسوگند داد تا اینکه ابو طالب آنحضرت را به مکه باز گرداند...واین جمله را هم اضافه کرده که:
«و بعث معه ابو بکر بلالا،و زوده الراهب من الکعک و الزیت»یعنى ابو بکر بلال را بهمراه آنحضرت فرستاد،و راهب نیزتوشه راهى از«کاک» (4) و زیتون به آنحضرت داد (5)
بهانهاى در دستبرخى از مغرضان
ما قبل از آنکه به نقد و بررسى این داستان بپردازیم باید بهاطلاع شما برسانیم که این داستان به این شکلى که نقل شدهبهانهاى بدست مغرضان و برخى از خاور شناسان داده است آنهاکه پیوسته مىگردند تا از تاریخ و روایات پراکنده اسلامىبهانهاى بدست آورده و بصورت حربهاى علیه السلام و رهبرگرامى آن استفاده کنند،اینان این داستان و امثال آن راوسیلهاى براى تشکیک در نبوت پیغمبر اکرم(ص)قرار داده وچنانچه در کتاب فروغ ابدیت از آنها نقل شده گفتهاند:
«محمد بر اثر عظمت روح و صفاى قلب،و قوت حافظه ودقت فکر که طبیعتبر او ارزانى داشته بود،بوسیله همانملاقات سرگذشت پیامبران و گروه هلاک شدگان را مانند عاد وثمود و بسیارى از تعالیم حیات بخش خود را از همین راهب فراگرفت» (6) .
که در پاسخ باید بگوئیم:صرفنظر از صحت و سقم حدیث(و جالب استبدانید که در سالهاى اخیر دیرى در کشور اردن-در نزدیکى شهر درعا)کشف شده که گویند«دیر»همین بحیرا است و توریستها را براى تماشا و زیارتبدانجا مىبرند.
بحیراى راهب که بعدا در آن بحثخواهیم کرد،بطلان اینتهمت و پندار واضحتر از آن است که ما بخواهیم وقت زیادى ازشما و خود را روى آن صرف کنیم زیرا با توجه به اینکه:
اولا-عمر رسول خدا در این سفر آنقدر نبود که بتواند آن همهمطالب متنوع و گوناگون را در ذهن خود بسپارد و دهها سال پساز آن با آن زیبائى و فصاحت معجزه آمیز براى مردم بیان دارد...
و ثانیا-عمر آن سفر و بخصوص مدت دیدار آنحضرت با بحیرابه آن مقدار نبود که بتواند یک دهم از آن مطالب متنوع و بسیار رابیاموزد و یا دیرنشین نصرانى(و یا یهودى)به آن بزرگوار یاد دهد،بخصوص آنکه طبق تحقیق و مدارک قطعى آن بزرگوار«امى»بوده و سواد خواندن و نوشتن هم نداشته است و معمولا اینگونهامور احتیاج به ضبط و یاد داشت و داشتن سواد خواندن و نوشتندارد.
و ثالثا-آنچه پیغمبر بزرگوار اسلام دهها سال بعد از اینماجرا در ضمن آیات بسیار زیاد قرآنى ابراز فرمود با بسیارى ازآنچه نزد راهبان و دیر نشینانى همچون بحیرا بوده و ریشه آن ازتورات و انجیل است تفاوت بسیار دارد،و اثرى از خرافاتى کهبدستخرافه سازان در آن دو کتاب مقدس وارد شده در این آیاتمبارکه دیده نمىشود و جائى براى این پندار باطل که این از آن گرفته شده باقى نمىماند...
و رابعا-همه این پندارهاى غلط و تهمتهاى ناروا روى اینفرض است که اصل این داستان صحیح و بدون خدشه و تردیدباشد،در صورتیکه ذیلا خواهید خواند که صدور این داستان موردتردید جمعى از تاریخ نویسان و ناقلان حدیثبوده، و راویان آنراعموما تضعیف کرده و روایتشان را مخدوش داشتهاند...
و در پایان این را هم بد نیستبدانید که اینگونه اتهامات ونسبتهاى ناروا تازگى نداشته و در زمان خود آن بزرگوار هم ازاینگونه سخنان و گفتارهاى نادرست وجود داشته تا آنجا کهخداى تعالى در صدد پاسخگوئى و دفاع از پیامبر بزرگوار خویشبر آمده و میفرماید:
و لقد نعلم انهم یقولون انما یعلمه بشر،لسان الذی یلحدونالیه اعجمی و هذا لسان عربی مبینان الذین لا یؤمنونبآیات الله لا یهدیهم الله و لهم عذاب الیمانما یفتری الکذبالذین لا یؤمنون بآیات الله و اولئک هم الکاذبون (7)
یعنى-و به راستى ما مىدانیم که اینان مىگویند قرآن رابشرى به او تعلیم کرده و یاد داده،در صورتیکه زبان آنکس که بدو اشاره مىکند عجمى است،و این(قرآن)زبان عربىروشنى است،همانا آنها که آیات خدا را باور ندارند خداهدایتشان نمىکند و عذابى دردناک دارند.دروغ را فقط آنهائىمىسازند که به آیات خدا ایمان ندارند،و آنها خودشاندروغگویانند.
که البته این سخن ناروا را در باره مردى مسیحى مذهب رومىکه نامش«ابو فکیهه»یا«مقیس»یا«ابن حضرمى»و یا«بلعام»بوده مىگفتند که ساکن مکه بود و رسول خدا گاهىنزد او رفت و آمد مىکرد.
بارى بهتر است این بحث را رها کرده و بدنباله بحثخود،یعنى تحقیق و بررسى این داستان باز گردیم.
نقد و بررسى داستان بحیرا
اکنون که اصل این داستان را شنیدید باید بدانید که اینداستان از چند نظر مورد انتقاد و ایراد قرار گرفته و صحت آن موردتردید و خدشه واقع شده است:
اولا-اینکه در چند روایت آمده بود که ابو بکر آنحضرت رااز همان«بصرى»پیش از آنکه به شام بروند بهمراه بلال به مکهباز گرداند از چند نظر مخدوش و بلکه غیر قابل قبول است:
1-از این نظر که بر طبق روایاتى که خود راویان و مورخاننقل کردهاند ابو بکر دو سال یا بیشتر از رسول خدا کوچکتر بودهو بلال نیز چند سال از ابو بکر کوچکتر بوده (8) ،و با توجه به آنچهدر مورد عمر رسول خدا(ص)در آغاز این داستان شنیدید ابو بکردر آن زمان شش ساله و یا نه ساله و ده ساله بوده و بلال هم شایدهنوز بدنیا نیامده بود و اگر هم بدنیا آمده بوده دو سه سال بیشتر ازعمرش نگذشته بود،و بدین ترتیب حضور ابو بکر در کاروان درآن سنین از عمر بسیار بعید بنظر مىرسد چنانچه تولد بلال و بدنیاآمدن او نیز در آنروز خیلى بعید است،و اگر هم بدنیا آمده بوده در حبشه بوده نه در مکه.
2-فرض مىکنیم ابو بکر شش ساله و یا نه ساله و ده سالهدر این سفر حضور داشته و بهمراه کاروان مزبور به بصرى و شامرفته،ولى اینکه ابو بکر در آن سنین از عمر داراى ثروت وتجارت و غلام و نوکرى بوده که بتواند امرى و یا نهیى صادرکند،و غلام و یا نوکر خود را به این سو و آن سو بفرستد بسیاربعید و بطور معمول غیر قابل قبول است.
3-فرض مىکنیم هر دو مطلب فوق را تعبدا بپذیریم.اساسابلال حبشى در آنروزگار چه ارتباطى با ابو بکر داشته!مگر نهاین است که خود اینان نوشتهاند:بلال در آغاز بعثت در خانهامیة بن خلف بصورت بردهاى زندگى مىکرد،و با ایمان بهرسول خدا و پذیرش اسلام از جانب وى تحت آزار و شکنجهارباب خود یعنى امیة بن خلف قرار گرفت تا آنجا که او را درروزهاى گرم طاقت فرساى مکه برهنه مىکرد و روى ریگهاىداغ مکه مىخواباند و سنگ بزرگى روى سینهاش مىگذارد...
تا آنجا که مىنویسند:
تا اینکه روزى ابو بکر بر وى گذشت و آن منظره را دید و بهامیة اعتراض کرد و پس از مذاکرهاى که کردند قرار شد ابو بکربلال را از امیة خریدارى کند و از این شکنجه و عذاب آسودهاش گرداند.و بالاخره او را با غلامى دیگر که ابو بکر داشت مبادلهکردند و ابو بکر او را آزاد کرد. (9)
گذشته از اینکه این قسمت،یعنى آزاد شدن بلال بدستابو بکر نیز مورد اختلاف و تردید زیادى است،و در بسیارى ازروایات آمده که بلال را رسول خدا خریدارى کرده و آزاد فرمود،چنانچه از واقدى و ابن اسحاق نقل شده (10) و بلکه در پارهاى ازروایات نیز آمده که عباس بن عبد المطلب اینکار را کرد (11) واختلافات دیگرى در این باره که اگر خواستید مىتوانید به کتاب«الصحیح من السیرة»مراجعه نمائید. (12)
4-همه این مطالب را هم که بپذیریم آیا این مطلب راچگونه مىتوان پذیرفت که ابو طالب با شدت علاقهاى که به یتیمبرادر داشت و همانگونه که قبلا شنیدید حاضر نبود ساعتى اینکودک را از خود جدا کند و حتى در این باره به عموهاى دیگرآنحضرت نیز اعتماد نمىکرد،در اینجا او را با یک کودک کوچکتر از خود یعنى«بلال»از آن فاصله دور به مکه بفرستد،وبه قضا و قدر و آن بیابان بى آب و علف و پر از خطر بسپارد،وبدین ترتیب او را از خود جدا کرده و با خیالى آسوده بدنبالتجارت و ادامه سفر تجارتى رفته باشد!بخصوص پس از آنسفارشى که راهب مزبور به ابو طالب کرده که آن کودک را ازشر یهود و دیگران محافظت کن و هر چه زودتر او را به مکه بازگردان!
و ثانیا-از همه اینها گذشته اصل این داستان از نظر سندمخدوش است چه آنها که در کتب شیعه نقل شده و چه آنها کهدر کتابهاى اهل سنت آمده،زیرا ابن شهر آشوب آغاز آنرا ازمفسران و دنباله آنرا نیز از طبرى روایت کرده،و ضمانت آنرا ازعهده خود برداشته است.
و مرحوم صدوق نیز از دو طریق آنرا روایت کرده که طریقاول از نظر سند مقطوع و ضعیف است،و روایت دوم نیز مرفوعهاست که هیچکدام قابل اعتماد نیست گذشته از آنکه روایتنخست مشتمل بر امور غریبهاى است که به افسانه شبیهتر استتا به یک داستان واقعى (13) و روایات اهل سنت نیز هیچکدام به رسول خدا(ص)و یا معصومى دیگر منتهى نمىشود،و آنچه درسیره ابن هشام و تاریخ طبرى و طبقات و جاهاى دیگر نقل شدهیا از ابن اسحاق و یا از داود بن حصین و یا از ابو موسى اشعرىروایتشده که هیچکدام در آنزمان-یعنى زمان سفر رسولخدا(ص)و بر خورد با بحیرا-بوجود نیامده و متولد نشده بودند،وسند خود را نیز در این باره نقل نکردهاند تا در صحت و سقم آنتحقیق شود،و از اینرو از ابو الفدا نقل شده (14) که گفته استیکىاز راویان این حدیث ابو موسى اشعرى است که وى در سالهفتم هجرت مسلمان شد و از اینرو این حدیث را باید از احادیثمرسله اصحاب بشمار آورد...گذشته از اشکال دیگرى که ما دربحث قبلى در ذیل خدشه و ایراد-4-نقل کردیم.
و ترمذى نیز چنانچه از وى نقل شده این روایت را غریبدانسته و گفته است:در سند آن عبد الرحمان بن غزوان دیدهمىشود که روایتهائى بر خلاف موازین از او نقل شده (15) و ذهبىنیز گفته:«گمان مىرود که ساختگى باشد و قسمتى از آندروغ است» (16) و ابن کثیر و دمیاطى و مغلطاى نیز در آن تردید کردهاند (17) و مرحوم استاد شهید آیت الله مطهرى قدس سره الشریف درکتاب«پیامبر امى»فرموده:
«پرفسور ماسى نى یون»اسلام شناس و خاور شناسمعروف،در کتاب سلمان پاک در اصل وجود چنینشخصى،تا چه رسد به برخورد پیغمبر با او تشکیک مىکندو او را شخصیت افسانهاى تلقى مىنماید،مىگوید:
«بحیرا سرجیوس و تمیمدارى و دیگران که روات درپیرامون پیغمبر جمع کردهاند اشباحى مشکوک ونایافتنىاند.
و ثالثا-مطلب دیگرى که موجب تضعیف این داستان مىشوداختلاف در مورد شخصیتبحیرا است که آیا نام اصلى اوجرجیس یا سرجس یا جرجس بوده،و یا اینکه از علماء یهود و ازاحبار یهود«تیماء»بوده-چنانچه برخى گفتهاند-و یا ازکشیشهاى مسیحى و از قبیله عبد القیس بوده چنانچه برخى دیگرگفتهاند، (18) که این خود موجب ضعف در روایاتى که رسیدهمىشود.
و اینها قسمتى است از بحثهائى که در باره این داستان درکتابها بچشم مىخورد،و شاید روى آنچه گفته شد برخى ازسیره نویسان این داستان را یکسره ساخته و پرداخته دشمناناسلام که پیوسته در صدد تضعیف اسلام و زیر سؤال بردن رسولگرامى آن و ایجاد شبهه و تردید در سلامت عقل و دستوراتروح بخش اسلام بودهاند دانسته و نویسنده کتاب سیرةالمصطفى در این باره چنین گوید:
...در روایاتى که در مورد سفرهاى تجارتى رسول خدا در آن برههاز زندگى رسیده اختلافهائى دیده مىشود که موجب تردید درصدور آنها مىشود بخصوص که راویان آنها از کسانى هستند کهمتهم به کذب بوده و روایاتشان در عرض حوادث تاریخى به ثبتنرسیده...
و سپس گوید:
و من در کتاب خود بنام«الموضوعات»این مطلب را ترجیحدادهام که نقل این سفرها با این کرامات ساخته و پرداختهدشمنان اسلام است که مىخواستهاند بدینوسیله ابواب تشکیک وتردید را در رسالتحضرت محمد(ص)و نبوت آن بزرگوار بازکنند...و این افسانهها را در تاریخ اسلام وارد کرده تا موجباتتشویش در باره پیامبر بزرگوار اسلام و رسالت آنحضرت را فراهمسازند... و شاید کعب الاحبار و ابو هریرة و وهب بن منبه و تمیم الدارمى وامثال آنها قهرمانهاى این افسانه پردازان بوده چنانچه شیوه اینان دروارد ساختن اسرائیلیات و مسیحیاتى که در احادیث اسلامى وتفسیر و غیره وارد کردهاند این موضوع ایشان را تایید مىکند... (19) نگارنده گوید:نظر ما در قسمت اول این بحث همان استکه گفتیم،و وجود ابو بکر و یا بلال در این سفر با هیچ معیارىجور در نمىآید و اما در مورد اصل داستان نظر ما همان نظرىاست که در باره شق صدر و امثال آن گفتیم که اگر روایتصحیحى در این باره داشتیم آنرا مىپذیریم و اگر نه اصرارى براثبات آن نداریم اگر چه در همه کتابهاى تاریخى و سیره همنقل شده باشد،و ظاهرا به چنین روایتى در این داستان دستنخواهیم یافت،چنانچه گذشت و العلم عند الله.
و بنابر آنچه گفته شد دیگر مجالى براى یاوه گوئى برخى ازمستشرقین مزدور کلیساها و کشیشان مغرض باقى نمىماند کهبمنظور خدشهدار کردن نبوت رسول خدا و وحى،این داستان رادستاویزى قرار داده و گفتهاند:
«پیامبر اسلام در آن سفر از بحیرا تعلیماتى آموخت و در مغز فراگیر و حافظه قوى خود نگهدارى کرد و پس از ذشتسى سال از آندیدار همان تعلیمات را اساس دین خود قرار داد،و بعنوان وحى وقرآن به پیروان خود آموخت».
زیرا گذشته از همه آنچه گفته شد و بر فرض صحت اینداستان از نظر سند و دلالت،مگر مدت توقف آنحضرت نزد بحیراچقدر طول کشیده که بتواند منشا اینهمه معارف عالیه وداستانهاى شگفت انگیز شده و آن آئین انقلابى و جهانى راپىریزى کند!
آیا یک ملاقات نیم ساعته و یا حداکثر یک ساعته در دهسالگى یا دوازده سالگى پیامبر امى درس نخوانده مىتواند پساز گذشتسى سال منشا آنهمه تحولات و بیان آنهمه آیاتمعجزه آسا باشد که همه فصحا و سخنوران را به مبارزه و تحدىدعوت کرده و بگوید:
و ان کنتم فی ریب مما نزلنا على عبدنا فاتوا بسورة من مثلهو ادعوا شهداءکم من دون الله ان کنتم صادقین،فان لمتفعلوا و لن تفعلوا فاتقوا النار التى وقودها الناس و الحجارةاعدت للکافرین (20)
پىنوشتها
1-تاریخ پیامبر اسلام دکتر آیتى ص 56
2-به کتاب فروغ ابدیت ج 1 ص 141 به بعد مراجعه فرمائید.
3-بگفته یعقوبى و جمعى دیگر آنحضرت آنروز نه ساله بود و بگفته مسعودى درمروج الذهب(ج 1 ص 399)سیزده سال داشت و بسیارى هم گفتهاند از عمرآنحضرت در آنروز دوازده سال گذشته بود.
4-«کعک»که در عبارت عربى آمده معرب«کاک»است که نوعى نان روغنىو کلوچه است.
5-تاریخ طبرى ج 2 ص 34-و البدایة و النهایة ج 2 ص 285 سیره حلبیة ج 1 ص 120
6-فروغ ابدیت ج 1 ص 142
7-سوره نحل آیه 103-105
8-براى اطلاع از مدرک این گفتار به کتاب«الصحیح من السیرة»ج 1 ص 9291 مراجعه شود.
9-سیره ابن هشام ج 1 ص 318 و کتابهاى دیگر.
10-شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید ج 13 ص 273.
11-سیره قاضى دحلان ج 1 ص 126 و سیره حلبیه ج 1 ص 299.
12-ج 2 ص 34-38.
13-براى اطلاع بیشتر به اکمال الدین چاپ مکتبه صدوق ج 1 ص 182-187 وپاورقىهاى آن مراجعه شود.
14-سیرة المصطفى ص 54.
15-پاورقى فقه السیره ص 64.
16-الصحیح من السیره ج 1 ص 93.
17-الصحیح من السیره ج 1 ص 93.
18-به پاورقى ج 1 سیره ابن هشام ص 180 مراجعه شود.
19-سیرة المصطفى ص 54-55.
20-سوره بقره آیه 22-23.
درسهایى از تاریخ تحلیلى اسلام جلد اول صفحه 257
رسولى محلاتى